حالا که فکرشو می کنم ، باورم نمی شه که تونستم به اون چیزی که می خواستم برسم ، و حتی بیشتر از اون . میدونی از چی می ترسم ، یا از چی وحشت دارم ؟ از این می ترسم که همه اینها خواب بوده ، وقتی چشم بازکنم و ببینم همه اینها خواب بوده ، میدونی اونوقته که دیوونه می شم . نابود میشم ، ازبین میرم . تو همه چیز منی ، تو دارو ندار منی . تو زندگی ومعنی بودن منی ، نمی دونم میفهمی دارم دارم چی می گم ؟ می فهمی چه احساسی نسبت به تو دارم ؟.....
اما من خوب می تونم تو رو ، احساس تو رو ، عشق و علاقه ترو نسبت به خودم درک کنم ، چون خودم درست مثل توام . عاشق وعاشق پیشه .صاف و ساده مثل نگاهت . من می فهمم کسی که عاشق شد دیگه چشاش کسی رو جز معشوقش نمی بینه ، نگاهش فقط به دنبال یه نگاهه و بس . دلش به خاطر یه نفر می طپه .
به امید یه نفر زندگی می کنه . تو هر دم وهر بازدمش ، اسم معشوق رو تکرار می کنه .هر طرف که نگاه می اندازه ، به امید این هست که بتونه عزیزش رو ببینه . تو هر راهی که قدم میزاره به امید اینه که آخر این راه به معشوقش ختم بشه . شب به امید این سر با بالین می زاره که عزیزش رو تو خواب ببینه و روزها به این امید از خواب بیدار میشه که طلوع خورشید با طلوع چشمای معشوقش یکی بشه . هر قدمی که برمیداره ، تو دلش شور وشوقی برای رسیدن به معشوق ، عزیزش ایجاد میشه .
تو عاشق ترین کسی هستی که تو عمرم دیدم و شنیدم .
پایبند بودن تو به عشق و معشقت منو مجذوب تو کرده و به خاطر همین هست که هیچوقت از عشق و علاقه ما نسبت به هم کم نمیشه هیچ ، بیشتر وبیشتر میشه .
عزیزم خیلی دوستت دارم . خیلی خیلی بیشتر از اون چیزی که انتظار داشتم و می خواستم